فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «تو به اصفهان باز خواهی گشت»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/03/17 ساعت 19:36

معرفی کتاب «تو به اصفهان باز خواهی گشت» نوشته مصطفی انصافی که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، مصطفی انصافی نویسنده جوانی ا‌ست که در اولین تجربه روایی‌اش رمانی نوشته مملو از داستان‌های ریشه‌زده در تاریخ. رمانِ تو به اصفهان بازخواهی ‌گشت روایتی ا‌ست چندسویه از زندگی و سؤال‌های چند شخصیت که به خاطرِ جبر مکان و زمان در موقعیتی خاص  کنار هم قرار می‌گیرند. استاد دانشگاهی جوان و البته خسته از شرایطش که در فکر مهاجرت است، به دختری لهستانی برمی‌خورد که برای یافتنِ ریشه‌های دوردستِ خانواد‌گی‌اش به ایران آمده است. دختری که پیشینه‌ای مبهم دارد و ناگهان قصه‌ او تبدیل می‌شود به انگیزه‌ای برای روایتِ قهرمانِ اول رمان...

انصافی در این رمان تلاش کرده با توجه به قابلیت‌های ژانری و ترسیم پلاتْ رمانی بنویسد که در عینِ سرک ‌کشیدن به زوایای پنهان‌مانده‌ تاریخِ ایران، رگه‌های زیستی و وجودی قهرمان‌های بلاتکلیفش را نیز برملا کند. آمدن زنانِ لهستانی به ایران در سال‌های حضورِ متفقین در ایران تنها جرقه‌ای‌ است برای آتش گرفتنِ انبارِ عظیمی از خاطرات و خطرات. تا جایی که خواننده‌ی رمان در هر بخش با واقعیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که می‌توانند به جذاب‌ شدنِ روند روایی اضافه کنند. تو به اصفهان بازخواهی ‌گشت قصه کشف است. کشفِ گذشته‌ای ناامن و قصه‌دار که ناگهان همه‌چیز را عوض می‌کند... همه‌چیز را... »

 

قسمتی از متن کتاب

 

افسر مسئول اردوگاه، دور جنازه چرخید و از خاک زیر پوتین‌هاش میدان ساخت حول پیکر سرد و سنگی دخترک و صداش را انداخت توی گلو و گفت وزارت کشور ایران می‌خواهد برای ممانعت از مراوده تماس اهالی تهران با غیرنظامی‌های لهستان و در نتیجه جلوگیری از شیوع تیفوس و سایر بیماری‌های واگیردار، پاسگاه‌هایی در اطراف اردوگاه‌های دوشان تپه و یوسف‌آباد ایجاد کند و این یعنی بی‌احترامی به ما؛ یعنی ارتش بریتانیای کبیر عرضه ندارد از پس یک مشت زن و بچه لهستانی بربیاید. گفت اگر شبی از شب‌های بی‌پدراین اردوگاه ، لابه‌لای چرت نگهبان شب، زنی هوس کند چفت در اردوگاه را باز کند و بزند به چاک، بداند که ممکن است چرت آن نگهبان پاره شود، ناگهان سر بالا کند و زن را ببیند که دارد از اردوگاه دور می‌شود، صلاحش را از ضامن خارج کند و کله پوک زن را نشانه بگیرد و یک تیر، حیف تیر،خالی کند توی مغز زن که اگر تیر مستقیم بخورد به هدف، خوش به حال آن زن؛ وگرنه ممکن است از بخت بد زن، چشم‌های کورمکوری سرباز خواب‌آلود درست نبیند یا دستش بلرزد و تیر بخورد به کمر باریک زن. پزشکان بهداری هم که حق ندارند، نه این نخواهند یا نتوانند، حق ندارند فراری را نجات بدهند. آن وقت زن باید آن‌قدر توی خون خودش غلت بزند تا برود به آسمان‌ها، پیش مسیح. درست مثل این زنیکه خراب که هوس فرار آخرین هوس زندگی‌اش بود. گفت این آخرین اخطار است.دست از پا خطا کنند خون‌شان می‌ماسد روی این زمین گرم. آن‌وقت بود که امیلیا پا پس کشید؛ نه از ترس جان خودش از ترس یتیم شدن باربارا. هرچه هم کامیلا بهش گفت نترسد از حرف‌های مفت این سگ وحشی، قبول نکرد که نکرد. کامیلا گفت اگر بترسی گیر می‌افتی. امیلیا ترسیده بود. کمیلا گفت حالا که ترسیده‌ای به جهنم. بمان همین‌جا تا ببینی دفعه بعد کجای این کره خاکی اردو می‌زنی؛ هند یا آفریقای جنوبی. لابد برای همین هم بود که کامیلا تنهایی نقشه کشید برای فرار خودش و دیگر هیچی، حتا یک کلام از فکر فرار و نقشه‌هاش چیزی نگفت به امیلیا. انگلیسی‌ها می‌گفتند ایران گذرگاه است، هیچ کس اینجا نمی‌ماند، اما نمی‌گفتند کجا می‌خواهند ببرندشان. هیچ‌کس ارز آینده خبر نداشت. ترس بی‌خبری از آینده بیشتر بود یا ترس از مرگ در حین فرار؟ کامیلا می‌گفت من نمی‌خواهم افسارم را بدهم دست این پدرو مادرها که هرجا می‌خواهند مرا ببرند و هر غلطی می‌خواهند بکنند.



نظرات کاربران

ارسال