فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «سودای کولی‌وار»+ فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/03/18 ساعت 19:05

معرفی گزینه شعرهای عاشقانه سودای کولی وار، نوشته مارینا تسوتایوا که توسط احمد پوری ترجمه شده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، مارینا تسوتایوا در شعری برای بوریس پاسترناک می‌گوید:

فاصله‌ها، فرسنگ‌ها، کیلومتر‌ها

جدایمان کرده‌اند

تا هریک در گوشه‌ای

سر درلاک خود بریم

...

 

خطاب او نه تنها به بوریس پاسترناک بلکه به اوزیپ ماندلشتام، آنا آخماتوا و چند تن دیگر است که در دهه نخست قرن بیستم چهره‌های شناخته شده و جوان ادبیات روسیه بودند که ناگهان توفان سهمگین انقلاب از راه رسید و در این جزیره آرام که تولستوی‌ها و چخوف‌ها و داستایوفسکی‌ها به تازگی ترکش کرده بودند همه چیز را درهم ریخت.

اعلب این شاعران و نویسندگان از نوید دگرگونی‌هایی که تحت شعارهای انسانی و آرمانی بود، استقبال کردند و برخی از آنها فعالانه در صف مبارزه برای استقرار چنین نظامی جا گرفتند. اما آرمان‌گرایی هنرمندان نمی‌توانست با پیچیدگی و عبوسی و خشونت ذاتی انقلاب همخوانی داشته باشد. عده‌ای مانند پاسترناک و آخماتووا سکوت اختیار کردند.

مایاکوفسکی و میرهولد و چند تن دیگر در نخستین سال‌های پس از انقلاب زیر آوار خشونت، نابسامانی و قدرت طلبی و دیکتاتوری که همه به بهانه تثبیت اهداف انقلاب بود له شدند.

اما مارینا تسوتایوا سرگذشتی متفاوت دارد. او در سال 1892 در خانواده‌ای فرهیخته در مسکو به دنیا آمد. پدرش بنیان‌گذار موزه‌ هنرهای زیبای پوشکین بود و مادرش سولیست پیانو در ارکسترهای معروف بود. مارینا اصلا علاقه‌ای به مسائل اجتماعی نداشت. شعر برای او همه زندگی‌اش بود. در هفده سالگی با سرگی یفرون ازدواج کرد. شوهر او شاعر جوانی بود که در درگیری انقلاب رودرروی انقلاب ایستاده و به ارتش سفید پیوست که در مبارزه با بلشویک‌ها بود. مارینا نزدیک به پنج سال از او بی‌خبر بود. در قحطی بزرگ مسکو بود که او و دو دخترش با گرسنگی دست و پنجه نرم کردند. مارینا که عملا از عهده اداره زندگی بر نمی‌آمد، دختر کوچکش ایرینا را به نوانخانه سپرد که او هم پس از مدتی کم از گرسنگی جان داد. در سال 1992 شایعاتی به گوش مارینا رسید که یفرون زنده در برلین است. همراه دخترش مسکو را ترک کرد و در برلین به یفرون پیوست. سه سال در تنگ‌دستی و فقر در برلین ماند و سرانجام تصمیم گرفت همراه با خانواده به پاریس برود و به جمع مهاجرین روسی آنجا بپیوندد. اما از همان روزهای نخست نتوانست با این گروه همسازی کند. مارینا در یادداشت‌های خود نوشت:« نمی‌توانم با مهاجرین کنار بیایم من تنها غرق در نوشته‌ها و قرض‌هایم هستم.»

مارینا در سراسر زندگی پرنشیب و فرازش تنها به شعر فکر کرد. شعر برای او همه چیز بود و درست زمانی که سنگینی و فشار زندگی توان نوشتن را از او گرفت ترک داوطلبانه دنیا را برگزید. او در شعری خطاب به نسل پس از خود درباره آثارش چنین می‌نویسد:

در میان گرد و خاک کتاب‌فروشی‌ها پراکنده خواهید بود

و کسی برای خریدن‌تان نخواهدآمد

اما چون شرابی در انتظار خواهید بود

تا زمان‌تان فرارسد.

 

قسمتی از متن کتاب

حقیقت را می‌دانم، حقیقت‌های دیگر را فراموش کن

نه به جنگی نیاز است نه به جدالی

نگاه کن، غروب سر رسیده است

چیزی به شب نمانده

برای چه می‌جنگیم، شاعران، عاشقان، حاکمان،

باد دیگر آرام گرفته است، زمین نم دار است از شبنم

توفان ستاره‌ها رو به آرامی است

دیری نمی‌رسد، پلک برهم می‌گذاریم در زیر خاک

مایی که بر روی آن خواب را برای هم‌دیگر حرام کرده‌ایم



نظرات کاربران

ارسال