فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «ما اینجا داریم می‌میریم»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/03/20 ساعت 15:34

کتاب «ما اینجا داریم می‌میریم» نوشته مریم حسینیان توسط نشر چشمه به چاپ رسید.

به گزارش رویداد فرهنگی، مریم حسینیان در دومین رمان خود چند آدم متفاوت را روایت می‌کند که در خانه‌ای ناچار به تحمل یکدیگرند. حسینیان که رمان قبلی‌اش، «بهار برایم کاموا بیاور»، نامزد جایزه هوشنگ گلشیری بود، در این رمانش نیز از زن‌ها و البته مردهایی می‌نویسد که در یک «هم‌مکانی» اجباری رویاهای خاصی در سر دارند. از زنی متعصب که کینه خواهر کوچک سرخوشش را به دل ‌دارد تا دختر جوانی که می‌خواهد برای انتخابات رای جمع‌ کند؛ از زنی خانه‌دار که شاهد فروریختن خانه‌اش است تا چند شخصیت جادویی که ناظران این جهان پُرقصه‌اند. حسینیان با استفاده از رگه‌هایی از رئالیسم جادویی، امر فانتزی را در رئالیسمی پُرقصه جای می‌دهد و رمانی می‌نویسد که نوگراست و کوشش دارد ایده‌های روایی تازه‌ای مطرح کند، رمانی که دغدغه حضور جهانی مرموز دارد کنار جهان واقعی و مرسوم. در این اثر مفهوم کلاسیک «پری» به یک امر داستانی مدرن تبدیل شده است. «ما این‌جا داریم می‌میریم» قصه آدم‌هایی است که زیر نظر چشم‌های نگرانی مشغول جعل خود و بودنشان هستند، قصه آدم‌هایی در یک آپارتمان حوالی یوسف‌آباد...

 

قسمتی از متن کتاب

احساس می‌کنم خیلی به مامان وابسته است. مامان هم یک گوهر می‌گوید و صدتا گوهر از زبانش می‌ریزد. تقصیر دایی کامران بوده لابد که این دوتا از هم جدا افتادند. هیچ نمی‌فهمم مردهایی که توی نخ یکی هستند بعد می‌روند با یکی دیگر ازدواج می‌کنند، بعد زندگی‌شان را ول می‌کنند و حتا بعد از ازدواج مجددشان باز هم دل‌شان آن اول اولی را می‌خواهد، منظورشان چیست واقعا؟ اصلا چه معنی داشته آن‌طور نامزد کند با خاله پری، بعد تازه یادش بیاید خاله گوهر گزینه بهتری برای ازدواج بوده. من که دایی خودم را می‌شناسم. خاله پری خوشگل‌تر بوده، سروزبان داشته، بگوبخند هم بوده، پنهان هم نکرده که یک بار نامزد داشته است. مامان هم بدش نمی‌آمده خاله پری عروسشان شود. همیشه ایراد می‌گرفت از سبک زندگی آقای صادقی این‌ها. ولی عجب ابهتی داشته مادرشان! روضه هم که می‌آمده با آن دستکش‌های گیپور مشکی و بوی عطرش، نگاه همه را می‌چرخانده سمت خودش؛ انگار نه انگار شصت ساله است. فقط وقتی می‌آمده که مادرجون سفره حضرت ابوالفضل نذر داشته. حالا چرا خاله گوهر هیچ شباهتی به مادرش ندارد، خدا می‌داند. مگر بد است که زن‌ها شیک و آراسته باشند؟ این که نمی‌شود گناه. مامان هیچ‌وقت درست و حسابی ماجراها را تعریف نمی‌کند. از دایی کامران هم خوشم نمی‌آمد از همان اول. خیلی احساس می‌کرد شبیه آلن دلون است. چشم‌هایش را خمار می‌کرد و از بالا با همه حرف می‌زد. علی‌رضا راست می‌گوید که دایی انگار همیشه خسته است. خسته هم بود دیگر. خاله پری به این خوبی را نگه نداشت. من هنوز سر در نمی‌آورم چرا نباید خاله پری چیزی از مشکل خاله گوهر بداند. مامان گفت قول داده که پری چیزی نفهمد. چرا آخر؟ وای! بعضی وقت‌ها مامان دیوانه‌ام می‌کند. وقتی کسی نگوید چه‌طور خاله پری بدبخت باید حال خاله گوهر را بفهمد؟ مگر کف دستش را بو کرده تا بفهمد شاید توموری باشد و گلبول‌های سفید تعدادشان خیلی بالاست و شاید دیر هم شده باشد. وای خدا نکند! فوقش عمل می‌کند و یکی را برمی‌دارند دیگر. آن روز که آمد چقدر ترسیده بود طفلک! مامانم چه اشکی ریخت! عزیزم! آدم دلش کباب می‌شود برای این دوتا. بعد از عمری همدیگر را پیدا کرده‌اند، حالا باید باز غصه بخورند. قند مامان بالا نرود یک وقت؟! حتما هم می‌رود. باید آماده باشم. من برای همه چیز آماده‌ام. پرهام را بیشتر می‌فرستم پایین. به بابا هم می‌گویم سوییت شمال را جور کند با مامان بروند بادی به سرشان بخورد.



نظرات کاربران

ارسال