فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «دشمن آینده»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/04/11 ساعت 16:29

کتاب دشمن آینده نوشته هادی خورشاهیان است که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، هادی خورشاهیان داستان نویسی پرکار است و در آثار داستانی‌اش از روایت‌های خاص و عجیبی استفاده می‌کند ک برآمده‌اند از ذهن چندسویه‌اش. رمان «دشمنِ آینده» تازه‌ترین نوشته او، نیز با چنین مشی و سازمانی نوشته شده است. رمان داستانی خطی به مفهومِ مصطلحش ندارد و درباره‌ی سکراتِ مرگ است به نوعی. گروهی از آدم‌های متفاوت و خاص که در مکانی نامتعارف و برزخ‌گونه کنار هم جمع شده‌اند و تکلیف‌شان با بودن یا نبودن‌شان مشخص نیست. در این فضا ما روایت‌هایی از هر کدام‌شان می‌خوانیم و البته تنش‌ها و حرکت‌هایی که دارند. خورشاهیان که دلبسته‌ی ادبیاتِ کلاسیک ایران است با استفاده از پاره‌ای مفاهیمِ شناخته‌شده‌ی این ساختار تلاش کرده بازخوانی‌ای مدرن انجام دهد از مفهومِ حرکت برای رسیدن به امرِ جاودان‌کننده، با استفاده از فصل‌های کوتاه که هرکدام نقشی می‌زنند و آدم‌های متفاوتش مسیر را می‌سازند. باری همین رمانِ دشمنِ آینده را می‌توان روایتی دانست از اضطرابِ مُردن و این‌که این نویسنده‌ی خراسانی تلاش کرده با حرکت رد میانه‌ی امرِ ذهنی و عینی به واقعیتی برسد که در رمانِ او تحقق پیدا می‌کند. برای مخاطبِ این رمان تعقیب این وضعیتِ روایی به نتایجی قابل تأمل می‌رسد. نتایجی که شاید پیش‌بینی نشده هم باشند.

 

قسمتی از متن کتاب

«می‌شود نگران من نباشی و این فرصت را در اختیارم قرار بدهی؟»

«خب، حالا اجازه می‌دهی برایت تعریف کنم؟»

«بگویم نه که گوش نمی‌دهی، پس تعریف کن.»

«درست یادم نیست چندسال قبل بود. در بیابان باید جان تاجری را در کاروان‌سرایی می‌گرفتم. وقتی رفتم سراغش، داشت کتاب می‌خواند. گفتم «آماده‌ای؟»

«اجازه بده این کتاب را بخوانم، بعد»

«حالا نخوانی چه می‌شود؟»

«در جهل می‌میرم.»

«این کتاب را که بخوانی عالم می‌شوی؟»

«حداقل از این لحظه عالم‌ترم.»

«اگر فرصت ندهم، چه اتفاقی می‌افتد؟»

«نفرینت می‌کنم.»

«که چه بشوم؟»

«سرگردان کوه و دره و دریا و بیابان شوی.»

«این که حکایت الانم است.»

«الان سرگردان نیستی.»

«پس چه هستم؟»

«پی انجام دستوری. زندگی‌ات هدف دارد.»

«آن‌وقت ندارد؟»

«نه. فقط سرگردانی. از خدا طلب مرگ می‌کنی.»

اگر بگویم فرصت بدهم تو هم سرگردان می‌شوی، چه می‌گویی؟»

می‌گویم می‌خواهی منصرفم کنی.»

«نگذار یک عمر عذاب بکشم و دلم بسوزد که فرصتی در اختیارت گذاشته‌ام.»

«مگر چه می‌خواهد بشود؟»

«نمی‌توانم بگویم، ولی بسیار هولناک است.»

«فرصت بده.»

«پشیمان می‌شوی.»

«نمی‌شوم.»

فرصت دادم و رفت کتابش را تا انتها بخواند. می‌دانستم تا عمر دارد نمی‌خواند و من هم نمی‌توانم زیر قولم بزنم و تا زمانی که کتاب را نخوانده است، جانش را بستانم.»

«کتاب را گم کرد؟»

«کتاب را عمدا در چاه انداخت، ولی بخت خودش را در چاه انداخت.»

«یعنی از زنده بودن پشیمان شد؟»

«به طرز وحشتناکی پشیمان شد.»

«بعد چه کرد؟»

«هنوز آواره چاه‌ها و قنات‌هاست و نمی‌میرد تا کتاب را به پایان نرساند.»

 



نظرات کاربران

ارسال