فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «قورباغه چاه‌نشین»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/05/09 ساعت 19:20

کتاب «قورباغه چاه‌نشین» نوشته آلوین ترسلت و ترجمه فریدون رحیمی در سال 1362 توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید.

به گزارش رویداد فرهنگی، این کتاب داستان قورباغه‌ای تنهاست که ته چاهی زندگی می‌کرد و تمام عمر خود را نیز همان‌جا بود. ته چاه، آب خنک و زلالی جمع شده بود، قورباغه در آن شنا و بازی می‌کرد و خود را در آن می‌دید و می‌گفت چه قورباغه زیبایی!

یک روز آب چاه خشک می‌شود و قورباغه که دیگری جایی برای جست زدن نداشت و حشره‌ای هم برای شکار پیدا نمی‌کرد، تصمیم می‌گیرد بالاخره از آن‌جا بیرون بیاید تا انتهای جهان را ببیند. بخاطر همین راه می‌افتد و در راه گل‌های زیبا، حیوانات مختلف از جمله گاو و طرقه را می‌بیند. باران می‌بارد و قورباغه برای اولین بار باران را می‌بیند و حس می‌کند؛ از خوشحالی شروع به جست زدن می‌کند. او تصمیم می‌گیرد به راهش ادامه دهد و باز هم چیزهای جدید دیگر ببیند.

 

بخشی از متن کتاب

بعضی شب‌ها که ماه به گردش می‌آمد، در چاه سرک می‌کشید تا به این قورباغه خوش‌بخت که بستر خزه پوشش خوابیده بود چشمکی بزند.

حشره‌های کوچک و نادانی هم که کنجکاو بودند بدانند ته چاه چه خبر است، خوراک خوش‌مزه‌ای برای این قورباغه کوچک و سبزرنگ می‌شدند.

اما چون این قورباغه تا آن‌جا که به یاد داشت، ته این چاه زندگی کرده بود، فکر بسیار عجیبی برای خودش پیدا کرده بود.

او فکر می‌کرد، این چاه همه دنیاست!

او نمی دانست گل مینا چه شکلی است.

یا یک روز بهاری چه بویی دارد.

او هرگز روی تنه درختی ننشسته بود و سراسر شب را قور قور نکرده بود.

او هرگز روی برگ شناور زنبق آبی، آفتاب نگرفته بود.

 هیچ‌وقت قورباغه دیگری را ندیده بود!

او فکر می‌کرد دنیا، فقط همین سنگ‌های خزه پوش و حوضچه ته این چاه است.

اما چند روز بعد، همه آب چاه خشکید و حشره‌های کنجکاو هم دیگر برای دیدن چاه به آن‌جا نیامدند.

خب، حالا این قورباغه کوچک نادان چه می‌خواست بکند؟

نه آبی برای شنا کردن داشت، نه آینه ای که به او بگوید چه قورباغه زیبایی است و نه حشره ای که بخورد!

قورباغه غرولندکنان گفت: «بهتر است تا هنوز نیرویی برای بالا رفتن دارم بروم ببینم در انتهای جهان چه هست.»

و با حرتی سریع و ناگهانی زبانش را بیرون آورد تا نخستین حشره کنجکاوی را که پس ار چند روز دیده بود، ببلعد. آن‌گاه شروع به بالا رفتن از چاه کرد.



نظرات کاربران

ارسال