فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «آن‌جا نیست»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/07/17 ساعت 16:03

کتاب «آن‌جا نیست» نوشته جوی فیلدینگ، ترجمه الهه شمس‌نژاد توسط نشر مروارید به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، فکر می‌کنم اسم من سامانتاس، فکر می‌کنم دختر شما هستم.

با شنیدن این جملات از آن سوی تلفن، قلب کارولین از حرکت ایستاد و بی‌اختیار به یاد پانزده سال پیش، در مکزیک افتاد. شبی که دنیایش درهم فروریخت. سفر به مکزیک قرار بود سفری دلچسب و همچنین جشن دهمین سالگرد ازدواج‌شان باشد. اما در بازگشت از شب مهمانی، اثری از دختر دو ساله‌شان سامانتا، که همراه خواهر پنج ساله‌اش در اتاق هتل خوابیده بود، نیافتند.

شرح روزها، هفته ها و سال های بعد از این ماجرا و لحظات سخت و پر از رنجی که بر کارولین، مادر سامانتا، گذشت را در کتاب خواهید خواند.

سفر از زمان حال به گذشته و دوباره بازگشتن به زمان حال، بلاتکلیفی‌های روحی، هیجان محض و شوک‌هایی که از آشکار شدن حقیقت در خواننده به وجود می آید، «آن‌جا نیست» را به رمانی قوی؛، دوست داشتنی و یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های سال 2016 تبدیل نموده است.

جوی فیلدینگ یکی از نویسندگان کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز است و از آثار او می‌توان «خیابان رودخانه وحشی»، «کسی نگاهمان می‌کند» و چندین اثر دیگر را نام برد.

 

بخشی از متن کتاب

کارولین سعی کرد لبخند بزند، اما خودش را کنترل کرد و فقط حرکتی به خودش داد. سعی کرد به خودش بقبولاند که بری ولفورد فقط صحبتی را پیش کشیده و این تذکرات مغرضانه نیست. امکان داشت که او نداند کارولین چه کسی است؟ بیشتر از یک سال است که عکس‌های او روی تمام روزنامه‌ها و در برنامه‌های تلویزیون بوده. هفته گذشته که یک سال از ناپدید شدن سامانتا می‌گذشت نیز همه رسانه‌ها، این موضوع را مورد توجه قرار داده بودند و به نظر می‌رسد هر روزنامه‌ای در کشور، یادداشتی در این‌باره نوشته است.  حتی عکس کارولین، روی جلد مجله «مردم» بوده که با چشمان بی‌روح و از حدقه درآمده ایستاده و زیر آن تیتر هیجان‌انگیز چه بر سر سامانتای کوچولو آمد، به چشم می‌خورد. نام کارولین با حروف معمولی و همیشگی نوشته شده بود، که در واقع برای نمایش والدین ناموجه به کار گرفته می‌شد. شاید به خاطر همین بود که او کارولین را به خاطر نیاورد؟

«اگر اشکالی نداره می‌شه بپرسم شما چندتا بچه دارید؟»

«کارولین در حالی که تقلا می‌کرد صدایش را محکم نشان دهد گفت: «دخترم شش سالشه.»

مدیر قصد داشت او را تحریک کند. «ببخشید، فکر کردم گفتید بچه‌ها، جمع»

«بله، اوه...یعنی این مهمه؟»

«اگه شما بچه‌ها رو مهم در نظر بگیرین. برای بعضی از مردم مهمه اما برای بعضی، نه.»

کارولین حس کرد معده‌اش منقبض شده. «مطمئن نیستم منظورتونو فهمیده باشم.»

«یک ضرب‌المثل هست، چی بود، "از دل برود هرآن‌که از دیده برفت"»

«آقای ولفورد، دقیقا چی رو می‌خواین بفهمین؟»

«دارم سعی می‌کنم بفهمم انگیزه آدمی مثل شما چیه؟»

«آدمی مثل من؟»

«کسی که دو تا بچه رو تنها ول می‌کنه توی اتاق هتل، توی مکزیک، بعد می‌ره سراغ مهمونی با دوستانش...»

خوب پس تمام این مدت او می‌دانست کارولین کیست. آن مرد با او بازی کرده بود، بازی بی‌رحمانه‌ای را با او کرده بود.»

«البته تصور می‌کنم این کم ترین خلافی باشد که شما انجام دادید.»

کارولین از جایش برخاست و خشمش اجازه نداد موضوع را از ریشه بازگو کند.

بری ولفوورد گفت:«هیچ شغلی در دبیرستان واشنگتن برای شما وجود ندارد.» به طرز نمایانی تهدید آمیز، پشت میز از جای برخاست. «تا زمانی که من مدیر این‌جا هستم، هرگز هم نخواهم بود.»

«چرا با من این کارو می‌کنید؟ چرا به خودتون زحمت می‌دید و با من مصاحبه می‌کنید؟»

«من فقط می‌خواستم کارولین شیپلی رو ملاقات کنم تا ببینم واقعا این قدر گستاخ هست که خودشو نشون بده. گرچه نمی‌دونم چرا تعجب کردم. واضحه که شما اصلا شرم نمی‌کنید.»

کارولین فکر کرد، شما اشتباه می‌کنید. من چیزی جز شرم ندارم.

«راستش رو بخواهید خیلی تعجب می‌کنم اگر توی این شهر کسی باشد که آدم بی مسئولیتی مثل شما رو استخدام کنه...»

«شما هیچ نمی‌دونید چی دارید می‌گید.»

«واقعا؟ من می‌دونم زنی که نمی‌تونه از بچه‌های خودش مراقبت کنه، هیچ کاری در قبال بچه‌های دیگران هم نمی‌تونه انجام بده. می‌دونم اون باید خیلی شرمنده باشه که نتونه با مردم نجیب و محترم و خداترس جامعه روبه‌رو بشه.»

کارولین گفت: «برو به جهنم.»

مدیر گفت: «اول شما.»

کارولین در حالی که داشت از آن‌جا فرار می‌کرد فکر کرد، دیر گفتی، چون من خودم آن‌جا هستم.



نظرات کاربران

ارسال