فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «سال سی»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/07/27 ساعت 17:46

کتاب «سال سی» نوشته احمد ابوالفتحی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، دومین کتابِ احمد ابوالفتحی اولین رمانِ اوست. ابوالفتحی که پیش از این مجموعه‌ داستانِ تجربی پُل‌ها را منتشر کرده است، در رمانِ سالِ سی قصه‌ی خاک‌گرفته‌ی چند نسل را روایت می‌کند. رمان درباره‌ی پسران پدری‌ است سال‌خورده که پس از سرخوردگی از فعالیت‌های سیاسی کتابی نوشته است. پسرانِ او هر کدام داستانی دارند، داستان‌هایی عجیب که از کازابلانکا تا تهران و نهاوند را در برمی‌گیرد. آن‌ها بازگشته‌اند تا میراثِ خود را به تماشا بنشینند و همین امر باعث می‌شود قصه‌هایی ساخته شود که در هر کدام‌شان اتفاقی عجیب در بافتی تاریخی و روانی رقم خورده است. این فرایند پای زنانِ پیچیده‌ خانواده را هم به قصه باز می‏کند و خواننده در هر فصل با کشفی نو مواجه می‏شود از گذشته‌ای که انگار چندان هم دور نبوده است...

 

قسمتی از متن کتاب

چه‌قدر نفهم بودم. چرا سه روز پیش وقتی صحرا گفت چیزهایی هستکه تو نباید بدانی مودب بازی‌ام گل کرد و به حرف نکشیدمش؟ چرا وقتی آن‌روز توی خانه اندیشه، سیاوش از حرف زدن درباره سامان طفره رفت نفهمیدم نهاد خانواده یک چیزهایی می‌داند که قرار است به من نگوید. چه چیزهایی؟ این همه رمز و راز و کارآگاه بازی به چه خاطر است؟ من که دختر پانزده ساله نیستم که از آمدن سامان به‌هم بریزم. چرا نگفتند؟ سامان چرا خودش را قایم کرد؟ قصه چیز دیگری است؟ برای فرهاد نقشه دارد؟ چرا گفته بود می‌خواهد فرهاد را ببیند...نه...نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و همین‌جا بنشینم توی عکس‌های مردم فضولی کنم و بار احساس گناهم را سنگین کنم و چند خیابان آن‌ورتر سامان پا روی پا انداخته باشد و به نمی‌دانم چه نقشه‌ای فکر کند و لابد لبخند بزند و پایش را تکان بدهد. «آه، گذشته چه خوب بود»هایم را آورده‌ام توی خرپشته و دهنم به یاد لواشک‌های صحرا جمع می‌شود که چی؟ باید بروم. باید بفهمم به سهراب چی گفته که این جور به هم ریخته. باید بفهمم ماشین مهسا را از کجا آورده. باید بفهمم مهسا کجاست. اصلا دلم بیشتر از خودم برای سهراب می‌سوزد...بیچاره...قیافه‌اش را ببین. نشسته روی تختش. با زیر شلواری گشاد سفید و زیرپیراهن رکابی، چهارزانو، سربالا و خیره به دوربین. نه لبخند و نه هیچ چیز دیگر. موهایش به بلندی امروز نیست ژولیده‌تر است. مثل پرهای مرغ کرچ. می‌دانم که تازه از خواب بیدار نشده. بعد از خواب چشم‌هایش نیم ساعتی پف دارند. توی این عکس پف ندارند اما کلافه‌اند. از این که سیاوش دارد عکسش را می‌گیرد ناراحت است. حالش خیلی بد است. بدتر از امروز. حتا بدتر از آن روز که با فرهاد به خانه‌اش رفتیم و پی‌ بردم دلیل گم و گوری‌اش این است که حالش به هم ریخته. تاریخ زیر عکس می‌گوید همان روزهای اول همخانه شدن‌شان عکس را گرفته‌اند. ساعت ده شب. بیچاره برادرم. چه بلایی سرش آمده که بعد از دو روز بودن با سیاوش، برگشته به پله اول؟ به آن شبی که وقتی کلید را توی در خانه‌اش چرخاندیم، ترکیبی از بوی غذای ترشیده و دود سیگار و گند زباله نفسم را بند آورد.



نظرات کاربران

ارسال