فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «من هنوز بیدارم» +فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/09/19 ساعت 15:02

مجموعه داستان «من هنوز بیدارم» نوشته مریم ایلخان توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید.

به گزارش رویداد فرهنگی، مریم ایلخان داستان‌نویسی را به صورت آکادمیک، از سال 1384 نزد سیامک گلشیری و حسین سناپور آغاز کرد. پس از اخذ مدرک کارشناسی ادبیات داستانی و استفاده از آموزه‌های پروین سلاجقه، به فعالیت خود به صورت گسترده‌تری ادامه داده و با نگارش و ترجمه‌ مقالاتی در حوزه‌ ادبیات داستانی با نشریات مختلف همکاری کرد. مجموعه داستان «من هنوز بیدارم» حاصل فعالیت این دوره است. تعدادی از داستان‌های این مجموعه مورد توجه داوران مسابقات مختلف قرار گرفته و جوایزی را نصیب خود کرده‌اند.

 

قسمتی از داستان «دست‌هایش، چشم‌هایش،...»

جاده بهشت زهرا شلوغ بود. به اتوبوس‌های کرایه‌ای رسیدیم. از کنارشان که رد می‌شدیم، یکی یکی چهره‌های تازه و قدیمی اهالی محل را از پنجره‌های اتوبوس می‌دیدم. اتوبوس اول را رد کردیم. از آینه بغل ماشین، تاج گل بزرگی را که جلوی اتوبوس زده بودند و قاب عکس شاهد را در میان گرفته بود، نگاه می‌کردم. جهان، راهی پیدا کرد و به سرعت از کنار اتوبوس دوم رد شد. یک لحظه مریم را دیدم. صورتش را به شیشه تکیه داده بود و به جایی نگاه می‌کرد.

 -همون روزی که جواب آزمایش شاهد را گرفتیم، رفتم دم خونه‌شون به مادرش بگم که یه جوری ساقی رو آماده کنه، بهش بگه. مادره رنگش پرید. منو رد کرد گفت، خودش یه جوری بهش می‌گه، بعد هم، حالاس که بگه.

-می‌گم هیشکی ازشون خبر نداره؟

ته سیگار را توی زیرسیگاری ماشین له کرد. دهانش را جمع کرد و دود سیگارش را داد بیرون.

-بدبخت شاهد! دختره نکبتی دیگه نه پیغوم پسغوماشو جواب داد، نه اون دوازده روزی که بیمارستان بستری بود اومد دیدنش. یه دفه، آب شد رفت تو زیمین.

جهان می‌گفت وقتی که می‌خواستند برای خرید حلقه بروند، از جهان می‌خواهد با ماشینش آنها را برساند. می‌گفت رفته بودم خانه‌شان. شاهد حمام بود. گوهرخانم می‌گفت از صبح خون بینی‌اش بند نیامده، در حمام را زده بود و به شوخی گفته بود: این که حموم عروسی نیست آن‌قدر طولش می‌دی! بعد از لای در حمام می‌بیند باریکه خونی از بینی شاهد جاری است، تا روی زمین کشیده شده است. بیرونش می‌آورند. صورتش را پاک می‌کنند. روی زمین دراز می‌کشد و همانجا خوابش می‌برد. گوهرخانم قرار خرید را عقب می‌اندازد. آن روز به جای خرید، به درمانگاه می‌روند و آزمایشگاه و بیمارستان و... آی‌سی‌یو.

ماشین، در ترافیک پشت در بهشت زهرا گیر افتاده بود و حرکت نمی‌کرد. جهان دندان قروچه می‌رفت و به زمین و زمان فحش می‌داد. پسر بچه‌ای به شیشه ماشین زد و گل‌های میخک زرد و سرخش را نشانم داد. چشم‌های آبی و موهای خرمایی‌اش مرا برد به کودکی‌ام. به روزهایی که با شاهد می‌نشستیم و تیله بازی می‌کردیم. مریم تیله‌ها را برمی‌داشت و قایم می‌کرد و می‌گفت این تیله‌ها چشم‌های شاهدند. شاهد از شیطنت مریم ریسه می‌رفت.

شیشه را پایین کشیدم و تمام میخک‌هایش را خریدم. چشم‌های تیله‌ای پسرک، برق زد. از جایش پرید و به سرعت از ما دور شد. ماشین که راه افتاد، پسرک با دوستانش با بغل‌هایی پر از گل به سمت ماشین ما می‌دویدند.



نظرات کاربران

ارسال