فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «خانه لهستانی‌ها»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/04/12 ساعت 15:30

معرفی کتاب «خانه لهستانی‌ها» نوشته مرجان شیرمحمدی که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، مرجان شیرمحمدی داستان نویسی است شناخته شده. او در سال‌های گذشته چندین کتاب منتشر کرده که از اقبال مناسبی برخوردار بوده‌اند و پای‌شان به سینما نیز باز شده است. تازه‌ترین نوشته او یعنی خانه لهستانی‌ها احتمالا متفاوت‌ترین‌شان هم هست. این رمان داستانِ آدم‌هایی است ساکنِ خانه‌ای بزرگ در جنوبِ تهران، خانه‌ای بازمانده از سال‌های دور. داستان در زمانه‌ی پهلوی دوم می‌گذرد و قصه‌ی آدم‌ها و رازهایی که هرکدام در سینه‌ی خود دارد موضوعی می‌شود برای روایت‌های نویسنده. در این خانه که هرکس اتاقی اجاره‌ای دارد، عنصرِ «ندار بودن» گره خورده با گذشته‌ای وهم‌الود که باعث شده ماجراهای خاص و حتا خشنی رقم بخورد. داستانِ خواهرانی سال‌خورده، یا زنی که تنها گذاشته‌اندش. شیرمحمدی با زبانی داستان‌گو و تلاش برای بازآفرینی یک هویت مکانی و گره زدنش با وجوهِ شخصی هر یک از قهرمانانِ خود، قصه‌ای خواندنی نوشته است. خانه‌ی لهستانی‌ها مملو از تکه‌های احساسی و روایی است که در آن‌ها می‌توان ردِپای هراسِ از رهاشدن در دلِ شهر را درک کرد. قصه‌ای از زن‌هایی که این خانه دنیای شخصی‌شان است واگر کسی به این دنیا تعدی کند سرنوشتِ چندان خوبی در انتظارش نیست...»  

 

قسمتی از متن کتاب

بی‌چاره همدم خانم از شوهرش کم کشیده بود، حالا نوبت دخترش شده بود، ولی پشیمان شدن دیگر سودی نداشت. وضع از این هم خراب‌تر می‌شد و اگر قاسم آقا می‌فهمید فریده بازی درآورده، هم من را آویزان می‌کرد، هم فریده را کتک می‌زد و حتمی این‌دفعه جوری کتکش می‌زد که فریده سالم  از زیر دستش بیرون نمی‌آمد. شوخی نبود. هم خواستگار پول‌دار را پرانده بودیم، هم با آبرو و حیثیت قاسم آقا بازی کرده بودیم.

مادام گفت «حالا بذار ببینم چی توی فنجون این دختر قشنگمونه؟» فنجان قهوه را برداشت و توی دستش چرخاند و توش را نگاه کرد. بعد گفت «به‌به! ببین چه فنجونی داری!چه فالی! من فال این دختر را تا حالا ندیده بودم. این دختر آینده خوبی داره.»

همدم خانم زد زیر گریه. فریده داشت می‌خندید، همدم خانم داشت گریه می‌کرد.

مادام گفت «واسه چی گریه می‌کنی؟ همه این چیزا می‌گذره. دخترتم خوب می‌شه. فنجونشو ببین! ببین این بلندی رو این‌جا! این عکس تو فنجون هرکسی نمی‌افته. عکس یک عروس هم افتاده. دلت روشن باشه.»

که یک دفعه فریده شروع کرد به کل کشیدن. «عروسو آوردن! عروس! عروس داریم. چه عروسی! چه چیزی! دست می‌کنه تو دیزی.»

همدم خانم دستش را گذاشت روی دهن فریده، فریده خودش را پس کشید و محکم‌تر کل کشید.

مادام گفت «راحتش بگذار! این‌طوری دردهاشو می‌ریزه بیرون . این دختر درد داره. اونقدر ریخت توی خودش و به کسی نگفت تا این‌طوری شد. حالا امان بدین به‌ش بذارین سبک بشه.»

همدم خانم با گوشه روسری‌اش اشکش را پاک کرد. «چه‌قدر به باباش گفتم بذار این بچه درسشو بخونه. این نمی‌خواد شوهر کنه. چه‌قدر التماسش کردم! گوش نکرد.»

مادام گفت «به‌به! ببین یه تاج براش افتاده. این دختر اقبال داره.»

همدم خانم گفت «الاهی آمین»

یک دفعه پشت گردنم سوخت. برگشتم. خاله پری پشتم ایستاده بود و یک پس گردنی جانانه مهمانم کرده بود.

 



نظرات کاربران

ارسال